شهر فرنگ



جمعه 21 اردیبهشت، پرواز همای پس از سخنرانی خود با موضوع بازی» در یازهمین رویداد صبح خلاق تهران که همزمان با جشن یکسالگی این رویداد در تهران بود، قطعه شعری جدید برای مخاطبان این رویداد با آواز خود ارائه کرد به نام کودکی»

من عاشق‌ترین مرد روی زمینم // هنوز عشق پاک تو مونده رو سینم زمونه گذشته، تو رفتی من اما // هنوزم تو این کوچه‌ها در کمینم هنوزم مثل بچگی‌ها همین‌جا // سر کوچمون منتظر می‌نشینم زمانی که از مدرسه بر می‌گردی // فقط لحظه‌ای خنده‌هاتو ببینم دوباره واسه حلقه کردم به موهات // گلای توی باغچمون رو بچینم تو با خنده از من بگیری گُلا رو // من از ترس و وحشت عرق رو جبینم آره من هنوز از نگاهت می‌ترسم // همینم اگه خوب اگه بد همینم من عاشق‌ترین مرد روی زمینم // برا من همین خواب و رویا قشنگه خوشم با خیالت تو ای نازنینم // من عاشق‌ترین مرد روی زمینم من عاشق‌ترین مرد روی زمینم // هنوز عشق پاک تو مونده رو سینم زمونه گذشته، تو رفتی من اما // هنوزم تو این کوچه‌ها در کمینم هنوزم مثل بچگی‌ها همین‌جا // سر کوچمون منتظر می‌نشینم زمانی که از مدرسه بر می‌گردی // فقط لحظه‌ای خنده‌هاتو ببینم فقط لحظه‌ای خنده‌هاتو ببینم.


درباره این کلیپ یکی گفت : یادش بخیر. برای بچه هایی که پدرهاشون توی جنگ شهید شدند بودیادمه یکی از همکلاسیهای دبستانم که پدرش آخرای جنگ شهید شد همش میگفت: گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن اگرچه سن و سالش کم بود. ولی مرد بود. هیچ وقت ندیدم برای پدرش گریه کنه ولی همیشه غم داشت.این آهنگ خیلی روش تاثیر گذاشته بود به خاطر اینکه فکر میکرد اگه گریه کنه صدام ملعون خوشحال میشه خیلی فشار غم را تحمل میکرد ولی گریه نمیکرد و فکر میکرد با گریه نکردنش میتونه حال صدام را بگیرهحتی وقتی تنهایی فقط خودش


 

ﮔﻔﺖ ﺩﺍﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ: ﮔﺮﮔﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﺳﺮ

ﻫﺴﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﺩ ﻫﺮ ﺑﺸﺮ

ﻻ‌ﺟﺮﻡ ﺟﺎﺭﯼ ﺳﺖ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﺳﺘﺮﮒ

ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ، ﻣﺎﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﮒ

ﺯﻭﺭِ ﺑﺎﺯﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﮒ ﻧﯿﺴﺖ

ﺻﺎﺣﺐِ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺩﺍﻧﺪ ﭼﺎﺭﻩ ﭼﯿﺴﺖ

ﺍﯼ ﺑﺴﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﻧﺠﻮﺭِ ﭘﺮﯾﺶ

ﺳﺨﺖ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﮔﻠﻮﯼ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﯾﺶ

ﻭﯼ ﺑﺴﺎ ﺯﻭﺭﺁﻓﺮﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﻟﯿﺮ

ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﭼﻨﮕﺎﻝ ﮔﺮﮒِ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ

ﻫﺮﮐﻪ ﮔﺮﮔﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ می شوﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺎﮎ

ﻭآﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﮔﺶ ﺧﻮﺭَﺩ ﻫﺮﺩﻡ ﺷﮑﺴﺖ

ﮔﺮﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ، ﮔﺮﮒ اﺴﺖ!

ﻭﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﮔﺶ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﯼ ﮔﺮﮒ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺩﺭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺟﺎﻥ ﮔﺮﮔﺖ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ!

ﻭﺍﯼ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﮒ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ پیر

ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺮﯼ٬ ﮔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺷﯿﺮ

ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑِ ﮔﺮﮒ ﭘﯿﺮ

ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﮔﺮ یکدگر ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩَﺭَﻧﺪ

ﮔﺮﮒ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺭﻫﻨﻤﺎ ﻭ ﺭﻫﺒﺮﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻥ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪ

ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﻭﺁﻥ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺮﻡ ﺍﻧﺪ

ﮔﺮﮒ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﻫﻢ ﺍﻧﺪ

ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻏﺮﯾﺐ

ﺑﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻋﺠﯿﺐ؟


آخرین جستجو ها